تصاعد...!

در افسانه ها آمده است که مخترع شطرنج، بازی اختراعی خود را نزد حاکم منطقه برد و حاکم اختراع هوشمندانه ی وی را بسیار پسندید، تا آن حد که به او اجازه داد تا هرچه به عنوان پاداش می خواهد، طلب کند. مخترع کم توقع! نیز خطاب به حاکم گفت: «پاداش زیادی نمی خواهم قربان! دستور فرمایید یک دانه ی گندم در خانه ی اول صفحه ی شطرنج قرار دهند، دو برابر آن را در خانه ی دوم قرار دهند (یعنی فقط دو دانه ی گندم)، دو برابر آن را در خانه ی بعدی و همین طور الی آخر... .»

حاکم با تعجب به او گفت: «فقط همین! می توانستی چیزی بخواهی که ارزشش خیلی بیشتر باشد.»

مخترع با فروتنی ابراز داشت: «متشکرم قربان، همین از سرمان هم زیاد است!»

حاکم با اشاره ی انگشت، محاسبان دربار را فراخواند و امر کرد: «انچه این جوان خواسته است را محاسبه کنید و سریعا به او بدهید.»

محاسبان دربار هم تعظیم بلند بالایی کردند و عقب عقب در همان حالت تعظیم از درب بارگاه خارج شدند...

 

  ادامه مطلب ...